-
آخر قصه
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 16:17
گفتم: آخرقصه را از همین اول می دانم تنها می مانم. سرنوشت من این است بغض و اشک و حسرت .... گفت:آخر قصه را تو نمی نویسی. خدایت رقم می زند آنچه را که سهم توست گفتم:همیشه از خدایم خواستم آنچه در دل داشتم اما هنوزم تنهام اگر تو خدایی دیگر داری به خدایت بگو من دق کردم از تنهایی مرا دیگر طاقتی نیست
-
رنگ به رنگ
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 15:46
د یگر نباید یکرنگ بود باید که رنگ به رنگ بود دراین دنیایی که آدمها از یاد بردند زلالی چشمه را بهر چه می جویی از این ناکجاآباد که این رنگین کمان دگر رنگی ندارد
-
خون بر جگر
یکشنبه 24 دیماه سال 1391 19:18
اگر خون بر جگر داشتن را سازی برای زندگیست مرا سازی دگر ده این ساز خیلی تکراریست
-
طلوع خورشید
یکشنبه 24 دیماه سال 1391 18:38
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA بازهم روزی دیگرخورشید طلوع کرد و آفتاب رونمایی کرد.روشنایی و گرمایش بر صورتم تابید. از پشت شیشه پنجره این روشنایی هویداست اما من در این میان سردم است.آنقدر سرد که این روزها، این گرما و روشنی رنگ و رویی ندارد.این روزها کمتر دست مهربانی را می بینی که دست دیگری را بفشارد. وای...
-
رویای سبز
یکشنبه 24 دیماه سال 1391 18:30
رویایی در سر دارم رویایی به رنگ سبز و سفید و سرخ سبز به رنگ زندگی سفید به رنگ یاس محبت سرخ به رنگ عشقی آتشین دوست دارم قلمم از عشق بنویسد آنگونه که دیدگان از اشک شوق موج زنند نه تصویری اندوهگین از حسرت عشق و فراق یار می دانم این رویا دور نیست اگر همه بدانیم عشق همان ترانه بهاری بودن است
-
بی وفایی
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 16:08
همه از عشق می گویند اما انگار گریزانند از عشق همه از وفا می گویند اما به گمانم وفا را گم کرده اند همه از بهار صحبت می کنند اما در زمستان یخ زده ماند ه ا ند همه از باران احساس حرف می زنند اما این طوفان نفرت است که به صورت سیلی می زند
-
حراج
شنبه 16 دیماه سال 1391 20:09
دیروز او رادر خیابان زندگی دیدم تمام دار و ندارش را حراج کرده بود ایستادم و به چشمانش ذل زدم با نگاهی نگران گفت: بی انصاف چانه نزن حسرت هایم به قیمت عمرم تمام شد با لبخندی تلخ گفتم: چانه نمی زنم. می خواهم حسرتهایت را با رویاهایم عوض کنم بی شک در این حراج آنکه می بازد منم نه تو
-
یک آشنا
چهارشنبه 13 دیماه سال 1391 15:34
یک نفر هست که با قلبم آشناست اورا یک نفر خطاب نمی کنم زیرا که پدر، برادر و دوست و رفیق من است نام او جهانی است مملو از دوستی و معرفت یقین دارم قلبش را فرشته ای آسمانی بوسیده آشنایی من با او از حکمت دست روزگار است من این دست روزگار را می بوسم و می گویم این ستاره ای از روزگار است که در این سیاهی چشمک می زند بنگر مرا که...
-
بی تو می میرم
دوشنبه 11 دیماه سال 1391 15:56
روزی که احساست را نفس کشیدم هر نفست را با هر نفسم احساس کردم وای بر من و این احساس من انگار وجودم پر شد از عشق تو لبانم به تو گفته بود برو از پیشم اما قلبم هنوزم می گوید بمان بی تو می میرم
-
تیک تاک
شنبه 9 دیماه سال 1391 19:23
هرچه گفتم نایستاد به چشمان خیسم نگاه می کرد و می رفت با چشمان گریان و با دلی نگران نگاهش می کردم اما داشت نگاهم می کرد و می رفت همه هستی را قسم دادم و به پایش افتادم با بغض و آه و گریه التماس می کردم اما باز هم نایستاد این عقربه های لعنتی را می گویم با هر تیک تاک این ثانیه ها نفسم می گرفت انگار که قلبم از تو سینه کنده...
-
آرزو
چهارشنبه 6 دیماه سال 1391 16:32
چشمانم را که بستم در دنیایم یک دنیا آرزو نوشتم باز که کردم دیدم بر صفحه دنیایم فقط نوشتم تو
-
حک
سهشنبه 5 دیماه سال 1391 16:26
آرزویت را حک کردم در دنیایم تا هیچ پیوندی جز تو نباشد
-
داستان توچال
یکشنبه 3 دیماه سال 1391 17:02
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA پیشتر از این گفته بودم آدمیت و خوبی و مهربانی مرده. امروز می خواهم اعتراف کنم اشتباه کردم. این که می نویسد قلم من است که از دلی مالامال از صداقت و راستی است. در این لحظه اشکهایم را که از گونه سرازیر است، پاک می کنم و صادقانه می گویم که این یک داستان واقعی است.روز جمعه...
-
آدم و حوا
شنبه 2 دیماه سال 1391 15:47
خیلی عجیبه انگار این روزها آدم و حوایی نیست انگار هیچ نگاه مهربانی نیست انگار د ی گر هیچ قلب عاشقی نیست من می ترسم از این می ترسم همه جا پر از آدمهای سنگی شود از آن روزی که کینه و دشمنی جای عشق را بگیرد به خدا سوگند آن روز بوته زندگی می خشکد ای آدم ای حوا به داد ما برسید داریم می رسیم آخر خط اینجا ایستگاه آخره
-
پنجره
شنبه 2 دیماه سال 1391 15:38
گاهی باید از پنجره قلبت نگاهی به درخت زندگی انداخت شکوفه های بهاری اش را ببین این غنچه های تازه شکفته را ببین انگار بهشتی دیگر اینجا متولد شده نسیم محبت صورتت را نوازش می دهد مثل این بوده که این بوته های خشکیده منتظر نگاه تو بوده به گمانم این آسمان دلگیر چشم به راه طراوت ابر بهاری است پنجره را که باز کردی با چشمهایت...
-
روزگار
شنبه 2 دیماه سال 1391 15:25
آهای روزگار با توهستم بس کن این نامهربانی را یک نفر پیدا شود به این دنیا بگوید کمی هم به سفیدی فکر کن بس کن ای ن سیاهی را وای خدای من انگار نه انگار بهشت و جهنمی هم هست
-
دنیا
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 19:14
چه احمقانه! دنیا وارونه شده فریاد آدمها سکوت شده و سکوتشان فریاد
-
برف شادی
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 19:12
نگاه کن این برف شادی است که از آسمان می بارد خدا خواسته غصه هایمان به پایان رسد این شادی هدیه ی من و توست دستت را بده من این شروع زندگی من و توست
-
حس تازه
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 19:09
حسی تازه دارم از دیدنت شوری دیگر دارم از نگاهت نمی دانم چرا قلبم تند تند می زند انگار ثانیه ها را نمی شناسد به گمانم بهار در قلبم آشیانه کرده لبانم بی اختیار زمزمه می کند دوستت دارم با من بمان می خواهم با تو نفس بکشم.
-
شاخه نبات عشق
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 19:01
یادت هست گفته بودی دنیایم دنیای توست ببین عشقم هر لحظه در نگاه توست اما بی خداحافظی رفتی امشب به یاد تو بر آسمان نوشتم برگرد یک شاخه از نبات عشق تو کافی بود
-
بغض من و آسمان
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 18:48
آسمان یکبار دیگر گریست اشکهایش بوسه زنان بر زمین بارید موج زد دریا و طوفان شد بغض چندین ساله ام با بغض آسمان همراه شد
-
قحطی عشق
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 18:46
همه حرفم این است قحطی عشق آمده بیا التماس کنیم به درگاه خدا از این دنیای بی رحم شاید در کلبه عشق باز شود
-
نمی دانم ...
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 18:44
نمی دانم این چه فلسفه ای است وجودم همه را آرام می کند اما کسی نیست آرام کند وجودم را
-
دل دیوانه
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 18:37
امشب باران غصه ها را شست آرام بگیر دل دیوانه بی بهانه و بی ترانه هم می شود زندگی کرد
-
دوستت دارم
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 18:34
بند دلم پاره شد وقتی نگاهت در نگاهم گره خورد و آرام زمزمه کردی دوستت دارم یقین دارم دوست داشتنت برگ سبزی است در خاطرات نگاهت من آنرا در دنیایم گذاشتم تا هر لحظه در دنیای تو زندگی کنم
-
بوم نقاشی
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 18:32
آرامش یعنی قلمویت بتواند برکه مهربانی را روی بوم نقاشی به تصویر بکشد خیلی وقت است هیچ برکه ای از محبت بر هیچ بومی نقاشی نشده
-
خداوندا
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 18:28
خداوندا دلم خونه از دست این آدمهای آهنی انگار قلب تو سینه ندارند نمی دانم از اول آفرینش به آنها قلب ندادی یا که در قلبشان قفل شده
-
مهربان باش
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 18:25
ترانه، بهار، باران، دریا، چشمه، پروانه، برکه، خورشید، آسمان، فانوس، یاس، ابر ... نه بسه دیگه نمی خوام با واژه ها بازی کنم فقط مهربان باش تا شادی فاصله ای نمانده
-
ترانه محبت
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 18:21
رقص پروانه ها و شاپرکها بر گلبرگ ها بار دیگر گلها را وادار به خنده کرد صدای خنده گلها در باغ پیچید غوغایی از شور و هیجان زمزمه شد عطر یاس ها و شبوها همه جا را پر کرد نیلوفر احساس سر تا سر باغ را عطرآگین کرد شقایق های عاشق در گوش هم پچ پچ کردند می دانم این آغاز ترانه محبت است خوشحالم که این قصه تکراری است
-
باور سخت
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 18:08
باورش سخت است روی زمینی ایستادی که هر لحظه ممکن است زیر پایت را خالی کند باید به آسمان چشم دوخت شاید راهی برای پرواز باشد