با تمام وجود نفس کشیدم
نفسهایت را بی بهانه
اما خیلی زود شکستم بی رحمانه
این بود سرنوشتم بمانم بی آشیانه
گله نکن از این نوشتن ها
گله نکن از این عاشقانه گفتن ها
گله نکن از این حسرت کشیدن ها
گله نکن از این بغض شکستن ها
بگذار بنویسد زبان قلبت
از آنجه نفس می کشد
شاید دیگر فرصتی نباشد
رسید نوشته ات هم اکنون به دستم
مژگانم خیس شد از اشک شوق
کین جوهر ازان قلم توست
یا که زاده وهم و خیال من است