گذشتم از همه فاصله ها
رد شدم از این دلتنگی ها
رسیدم به این عاشقانه ها
شدم ناجی سکوت دیوارها
رفتم تا بالای کهکشانها
خواستم بگویم به خدای آسمانها
رسیدم به اوج لبخندها
در دل این همه سنگ عشق آمد و گفت
بنگر مرا به زیبایی صدف مرواریدم
لمس کن مرا به لطافت نسیم بهارم
صدا کن مرا به دلدادگی برگ خزانم
بی اختیار رفت سویش دست دلم
انگار از قبل نوشته بود برایم
که بی چون و چرا او را بخواهم
یک لحظه خواب رفت دست دلم
بیدار که شد دیدم که من هم سنگ شدم