روزی که احساست را نفس کشیدم
هر نفست را با هر نفسم احساس کردم
وای بر من و این احساس من
انگار وجودم پر شد از عشق تو
لبانم به تو گفته بود برو از پیشم
اما قلبم هنوزم می گوید بمان بی تو می میرم
هرچه گفتم نایستاد
به چشمان خیسم نگاه می کرد و می رفت
با چشمان گریان و با دلی نگران نگاهش می کردم
اما داشت نگاهم می کرد و می رفت
همه هستی را قسم دادم و به پایش افتادم
با بغض و آه و گریه التماس می کردم
اما باز هم نایستاد
این عقربه های لعنتی را می گویم
با هر تیک تاک این ثانیه ها نفسم می گرفت
انگار که قلبم از تو سینه کنده می شد
به گمانم این لحظه ها هم حکم تبعید مرا فهمیدند
انگار می دانند توی این دنیایی که
سیاهی و سفیدی راهشان را گم کردند
به حبس ابد محکوم شدم
به خدا سوگند تمام شد عمرم
بگویید بایستند دیگر فرصتی ندارم.