رنگین کمان عاشقی

shabro.tablighat@yahoo.com /asal.shabro@gmail.com

رنگین کمان عاشقی

shabro.tablighat@yahoo.com /asal.shabro@gmail.com

رنگ به رنگ

دیگر نباید یکرنگ بود

باید که رنگ به رنگ بود

دراین دنیایی که آدمها

از یاد بردند زلالی چشمه را

بهر چه می جویی از این ناکجاآباد

که این رنگین کمان دگر رنگی ندارد



خون بر جگر

اگر خون بر جگر داشتن را

سازی برای زندگیست

مرا سازی دگر ده

این ساز خیلی تکراریست


طلوع خورشید

بازهم روزی دیگرخورشید طلوع کرد و آفتاب رونمایی کرد.روشنایی و گرمایش بر صورتم تابید. از پشت شیشه پنجره این روشنایی هویداست اما من در این میان سردم است.آنقدر سرد که این روزها، این گرما و روشنی رنگ و رویی ندارد.این روزها کمتر دست مهربانی را می بینی که دست دیگری را بفشارد.
وای بر این هستی، به چشم های این آدمیان که می نگری، همه چیز می بینی جز عشق و محبت.وقتی در خیابانهای این شهر راه می روم، عشق و محبت را بیشتر در میان کودکان فال فروشی می بینم که با نگاه معصومانه در چشمانم ذل می زنند و با نگاهی ملتمسانه کمک می خواهند.
می خواهم یادآور شور و هیجانی باشم که سالها پیش به عشق رسیدن به معنای واقعی حق و عدالت و مهربانی ایستادیم.به گمانم انسانیت به تعبیری در غبار زندگی گم شده.از بزرگان شنیدم بخاطر ظلم و سیاهی بود که به معنای واقعی طلوع خورشید مهربانی برای اثبات حق بر باطل جنگیدیم.اما اکنون می بینم من در میان کسانی زندگی می کنم که ورد زبانشان حقه و بی مهری و بی عدالتی است.آنها از دروغ و ریا خانه ای ساختند از جنس سنگ.آنقدر بغضم در گلوبی صداست که اگر بگریم، به جای اشک خون سرازیر می شود.
من در عجبم این آدمها همان هایی بودند که برای گرفتن دست مظلومان بپا خاستند اما اکنون این مظلومان را بر زمین می کوبند و لگدمال می کنند.خداوندا من می ترسم. من از بودن و ماندن در این دنیا می ترسم.می دانم روزی که جهان از عشق تهی شد، جای کینه و نفرت و خودخواهی می شود.