بغضم گرفته گریه امان نمی ده
چشمان تو یادم آمده
که به نگاهم دوخته شده
ای وای بر من
مشتی خاطره از تو اینجا مانده
این حس داره منو می کشه
یادمه گفتی
بی تو نفسم می میره توسینه
حالا من بی توام تو بی منی
اما می دونم با نفسی هم نفسی
می دونم هنوزم زنده ای
مثل روز اول داری نفس می کشی
فقط اینو نمی دونم
چرا اینقدر به من دروغ گفتی
بافتم ریسمان نگاهت را در حریر آسمان
انگار رازی پنهان شده در پس این رنگین کمان
چشمانی همچون غزال می درخشد
مثل این است که
غروب دلتنگ و غمگین چشمهایش را بسته
نمی خواهم این لحظات تاریک و سرد را
آنچه می بینم فرداهای روشن است