بغض بیصدام ترکید اون لجظه
که پیکر بی جانت را دیدم پدر
زیر خروارها خاک بود
باران اشک از چشمانم بارید
انگار همه احساسم رقصید بر گونه ام
دیدم خاطراتم دفن می شد با تو
دیدم چشمان مهربانت بسته بود
تکه تکه های قلبم را زیر خاک گذاشتم
تا بدانی تمام شد زندگی من با مرگ تو
به خدا گفتم این جدایی بی رحمی بود
اینکه من باشم و او نباشد
کاش جان مرا می گرفتی بجای او
خدا گفت هنوز نام تو در این لیست نیامده
بساز سرود دل را
آنچه امروز دیدی در چشمانم
سالهاست آشیانه کرده کنج قلبم
گرچه این دریچه بسته شده
اما با تو می مانم بی هیچ بهانه
شاید دستهایت بزرگ نباشد
اما می دانم قلبت به وسعت دریاست
مرا غرق دریایت کن
می خواهم قطره ای باشم از دریایت