رقص پروانه ها و شاپرکها بر گلبرگ ها
بار دیگر گلها را وادار به خنده کرد
صدای خنده گلها در باغ پیچید
غوغایی از شور و هیجان زمزمه شد
عطر یاس ها و شبوها همه جا را پر کرد
نیلوفر احساس سر تا سر باغ را عطرآگین کرد
شقایق های عاشق در گوش هم پچ پچ کردند
می دانم این آغاز ترانه محبت است
خوشحالم که این قصه تکراری است
باورش سخت است روی زمینی ایستادی
که هر لحظه ممکن است زیر پایت را خالی کند
باید به آسمان چشم دوخت
شاید راهی برای پرواز باشد
دلم خون شده از دست این آدمها
اینجا آدمها آدمیت را گم کردند
به جای محبت، کینه را رسم زندگی کردند
چهره هایشان نقاب گرگ
و دستانشان چنگال ببر است
بگذارید دروازه این شهر باز شود
می خواهم از این شهر بروم
دیاری می شناسم که در آن محبت حراج شده
عشق در میان مردمش همانند بهار شده