گاهی وقتها حس تنهایی می کنم
این لحظه صدایی از درون می گوید
با تو خواهم بود از جنس خورشید
من این صدا را همیشه می شنوم
گفت: خودت باش به اعتماد هیچ شانه ای اشک نریز
به اعتبار هر اشکی هم شانه نباش
گفتم: می خواهم خود خودم باشم
اما نه شانه ای دارم نه اشکی نه تکیه گاهی
برای ایستادن در این جاده زندگی
گفته اند قصه سرنوشت ما در دنیا چنین بود
ما به دنیا آمدیم دنیا به ما نیامد
بگویید پایان این قصه را با هم می نویسیم
با قلمویی رنگی بوم زندگی را نقاشی می کنیم
تصویری از شقایق های عاشق می کشیم
کلبه ای از مهر و محبت می سازیم
بیا با هم باشیم
تا همه بدانند برای ماندن عشق را بهانه کردیم