-
خداوندا
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1392 20:15
خداوندا پس بگیر احساسم را اینجا آدمها نمی خواهند احساسم را پس می زنند تمام مرا
-
دلتنگی بهانه است
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1392 20:11
دلتنگی بهانه است برای تمام تو در نفسهات ببین چطور زنجیر کردم نفسهامو باز کن قفس را
-
خاکستر
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1392 19:48
خاکستر شد آتش درون زخمها کهنه اند بر جان روشن نکن این خاکستر را زخمها عمیقند
-
گلایه
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1392 19:45
تو گلایه می کنی از تنهایی و بی کسی غافل از اینکه من خواندم ترانه عشقم را در گوش پرنده هایی که کوچ می کنند به آسمان تو
-
دلگیر
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1392 19:41
دلگیر نیستم شادی امروز را در آینه غمهای دیروز می بینم گرچه شکستم اما می خندم بر حق حق گریه هایم
-
ایستاده ای...
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1392 19:34
ایستاده ای اینجا مثل من اما بی خبری از سرزمینی که دهان باز کرده برای بلعیدن
-
نفس کشیدم
سهشنبه 10 دیماه سال 1392 14:31
با تمام وجود نفس کشیدم نفسهایت را بی بهانه اما خیلی زود شکستم بی رحمانه این بود سرنوشتم بمانم بی آشیانه
-
گله نکن
سهشنبه 10 دیماه سال 1392 14:26
گله نکن از این نوشتن ها گله نکن از این عاشقانه گفتن ها گله نکن از این حسرت کشیدن ها گله نکن از این بغض شکستن ها بگذار بنویسد زبان قلبت از آنجه نفس می کشد شاید دیگر فرصتی نباشد
-
قلم تو
سهشنبه 10 دیماه سال 1392 14:22
رسید نوشته ات هم اکنون به دستم مژگانم خیس شد از اشک شوق کین جوهر ازان قلم توست یا که زاده وهم و خیال من است
-
شادی
سهشنبه 10 دیماه سال 1392 14:18
انگار خاک کردند شادی را این روزها زار می زنم بر سر مزارش این روزها باور نمی کنم رفته از دنیای ما این روزها برای دیدنش می سازم فردای خیالی این روزها
-
زمستان
سهشنبه 10 دیماه سال 1392 14:10
امشب خنده زمستان صدا زده تو را باز کن زودتر پنجره را دختر زمستان باز کرده گیسوی بلندش را ببین چطور گیسوی سیاهش پر کرده همه جا را
-
بی گناه
سهشنبه 10 دیماه سال 1392 14:05
بی گناه محاکمه می شود آنکه تازیانه می خورد اما بی صدا می گرید
-
کاغذ بی خط
سهشنبه 10 دیماه سال 1392 14:02
یه کاغذ بی خط روی میزم انگار خط کشی کرده مدادم واژه های پیچ در پیچ و درهم نشستند یکی یکی تو یه خط مدادم تو دستم می لرزه شاکیه از یه بغض شکسته اشک از چشام میاد گوله گوله دیدم قدم می زد با او شونه به شونه انگار تموم شد قصه من با او از این لحظه همه جای کاغذ خط خطی شده یه خط بیشتر نمونده کاش می شد همه اینا یه خواب بد باشه...
-
همه احساسم
سهشنبه 10 دیماه سال 1392 13:51
نمی گنجد همه احساسم بر این کاغذ اما می نویسم بر خط به خط این کاغذ دوستت دارم بی بهانه کنارت باشد مهربانترین قلبها سایه به سایه خیس کند باران شادی گونه هایت را قطره قطره
-
دیگر عشق نمی خواهم
دوشنبه 6 آبانماه سال 1392 23:25
نرسید قدم زیر پا گذاشتم شکست تکه تکه شد اما بازهم نرسید قدم حالا سر به زیر انداختم با حلقه اشکم نوشتم دیگر عشق نمی خواهم
-
سرخ نشد
دوشنبه 6 آبانماه سال 1392 23:24
بزن محکم تر بزن سرخ نشد سرخ نماند هرچه زدم آتش گرفت از درد اما سرخ نشد سرخ نماند
-
نوزاد
دوشنبه 6 آبانماه سال 1392 23:20
چه دلخوشم به ساختن این دنیا بیشتر از نابودی با تولد هر نوزاد شاید معجزه شود
-
معجزه
دوشنبه 6 آبانماه سال 1392 23:14
معجزه است اگر شقایق را بیدار کنی خیلی وقته عشق خوابیده
-
همسایه
دوشنبه 6 آبانماه سال 1392 23:10
همسایه ها زیادند اما نمی دانم همدل کجاست بن بست شدند کوچه های دلواپسی
-
کفر
دوشنبه 6 آبانماه سال 1392 23:06
کفر نمی گم اما شاکی هستم از بودنم بر زمین بگو به خدا یا دنیارو نابود کنه یا آدمهاشو
-
سوختم
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 21:44
خوشحال باش سوختم پا به پای شمعی که سوخت با پروانه ات
-
دلتنگی ها
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 21:41
گذشتم از همه فاصله ها رد شدم از این دلتنگی ها رسیدم به این عاشقانه ها شدم ناجی سکوت دیوارها رفتم تا بالای کهکشانها خواستم بگویم به خدای آسمانها رسیدم به اوج لبخندها
-
عشق و سنگ
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 21:22
در دل این همه سنگ عشق آمد و گفت بنگر مرا به زیبایی صدف مرواریدم لمس کن مرا به لطافت نسیم بهارم صدا کن مرا به دلدادگی برگ خزانم بی اختیار رفت سویش دست دلم انگار از قبل نوشته بود برایم که بی چون و چرا او را بخواهم یک لحظه خواب رفت دست دلم بیدار که شد دیدم که من هم سنگ شدم
-
شیرینی احساس
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 21:13
همه ترسم از اینه روزی رو ببینم که شیرینی احساس باورهام تلخ بشه
-
دل
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 21:03
دل اگر نباشد پایی نیست برای ایستادن بر این زمین سنگ اگر شد دگر با کوه محبت هم آب نمی شود
-
خاطر من
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 20:41
کاش در میان غبار و ازدحام شلوغی خاطر من هم صدایت کند گرچه این احمقانه ترین رویای من است
-
مسابقه مهربانی
یکشنبه 13 مردادماه سال 1392 04:46
تو این مسابقه مهربانی برنده منم آرزویم را نقاشی کردم براین تابلو با قلموی سرنوشت اما به گمانم کارگردان فراموش کرده جایزه مرا
-
کودک آواره
یکشنبه 13 مردادماه سال 1392 03:41
سلام بر تو ای کودک آواره می دانم سقف خانه ات فرو ریخته می دانم تمام رویاهایت ویران شده نگاه معصومت جان مرا سوزانده اشکهایت را می بوسم و با تو می گریم آغوشی به گرمی خورشید دارم جیبم خالی است شرمنده ام اما قلبم آشیانه مهر و عاطفه است دستانم چشم براه دستان سرد توست آنچه پناهگاه من است اینک سرپناه توست همه آنچه که دارم...
-
آرزو می کنم
یکشنبه 13 مردادماه سال 1392 03:40
آرزو می کنم برای یک لحظه هم که شده دنیا وارونه شود من بخندم بقیه گریه کنند تا بفهمند آنچه من بودم و آنها نفهمیدند
-
رنگین کمان
یکشنبه 13 مردادماه سال 1392 03:39
خسته نشو از بارانی که سیلی می زند بر صورتت بایست تا اشکهایش تمام شود بدان رنگین کمان سلام می کند