بازهم اسیر شدم انگار
اسیر آدمی در جلد شیر
بازهم طعمه این شیر شدم
باز آهویی شدم که نفس نفس می زند
از ترس دام شکارچی بی رحم
باز هم بره ای شدم با بغضی بی صدا
اسیر چنگال گرگ سیاه دل
من این طناب اسیری را باز کرده بودم
وای خدای من
کجای عاشقی رسم اسیری نوشتند
به گمانم نقطه پایان مرا اینجا نوشتند
همین جا بگیر نفسم را
دیگر طاقتی نیست مرا
عشق آتش بود و خانه خرابی دارد......
سلام
متشکر که بازم نوشته ام را خوندی.
وقتی میگی باز هم یعنی برای چندمین دفعست آدم عاقل از یه سوراخ دوبار گزیده نمیشه.....
البت که بعضی وقتا عقل به گوشه رانده میشود...
بال و پر شکستم؛مرا چاره نیست
این سینه را کشش آه و ناله نیست
صیدم به دام و گرفتار تیر زخم صیاد
ای همسفر،برو که به من امید دوباره نیست
شعرات خیلی قشنگن
سلام
از اینکه نوشته هامو خوندی ممنونم