باغبان پیری دیدم در باغ پر از گل
تکیه بردرخت
خیره به دستانش
با حلقه اشک در چشمانش
گفتم از چه غمگینی میان این همه گل
با بغضی غریب گفت ببین این شاپرک را
در میان دستانم له شد
تا به حال دستانم نوازش می داد این گلها را
بغضم را خوردم و گفتم دلگیر نباش
این گناه تونبود
شاپرک خود می داند به دنیا آمده
تا با یک اشاره له شود
Movafagh bashi golam
موفق باشین...
سلام.متشکر از نظرتون.امیدوارم بازهم بیایی
خیلی زیباست