به خدا قسم من نگفتم بیاد
اما بی اختیار آمد
غصه هایم
گوله گوله غلطید بر گونه هایم
تا بگوید تنهاترینم
خیلی آسون بازی کردم باهاش
باور کردم هیچ عروسکی نداشت
غافل از اینکه منم شدم
یکی دیگه از عروسکای دنیاش
محکوم شدم در حصار چنگال مغموم زده ام
به جرم لحظه به لحظه سادگیم
ندارم هیچ دفاعی از خودم
جز اینکه فقط یه رنگ بود نگاهم