گفتم: آخرقصه را از همین اول می دانم
تنها می مانم.
سرنوشت من این است
بغض و اشک و حسرت ....
گفت:آخر قصه را تو نمی نویسی.
خدایت رقم می زند آنچه را که سهم توست
گفتم:همیشه از خدایم خواستم
آنچه در دل داشتم اما هنوزم تنهام
اگر تو خدایی دیگر داری
به خدایت بگو من دق کردم از تنهایی
مرا دیگر طاقتی نیست
سلام عسل خانوم
فکر کنم برای بار دومه که از طریق بلاگ اسکای میام وبلاگتون
یه سوال دارم شاید ناراحتتون کنه
ببخشید شما متاهلید یا مجرد؟؟؟
قصد بی ادبی و جسارت ندارم خواهشن کامنتم رو هم تایید نکنید
اگه دوست داشتید جوابمو بدید بیاید وبلاگم....
شرمنده
سلام.مجردم.درضمن من وبلاگتون اومدم.
salam , agar che ye kam dire vali tabrik migam babate webloget. matalebetam khundam ghashange
سلام.هیچ وقت دیر نیست.ممنونم.بازم به من سر بزن