دیشب که از پنجره به آسمان چشم دوختم
اشک در چشمانم حلقه می زد
ستاره ای از دوردستها به طرفم آمد
پرسید مگر دلتنگی که اینگونه می گریی؟
گفتم: آری، دلتنگم
دلتنگ از بودن از خواستن از ماندن
از این همه آرزو خسته ام
اگر خورشید را دیدی
بگو طلوع نکند
غروب این زندگی را می خواهم
و دیگر هیچ ...
سلام عسل خانم عزیز. من حمیدم.
خوبین ؟ خسته نباشید.
متنهای قشنگی مینویسی.این متن آخرتون خوب و با احساس بود.
سلام آقا حمید
بسیار متشکر از لطف شما
منتظر نظرات و پیشنهاد شما هستم